ذهن ناخودآگاه
ذهن ما به دو لایهی خیلی کلی تقسیم میشود: ذهن آگاه و ذهن ناخودآگاه. ذهن آگاه همهی آن چیزهایی است که ما به یاد داریم و میتوانیم فوراً از آنها استفاده کنیم. و ذهن ناخودآگاه خودش را آشکار نمیکند ولی بیشتر اعمال و رفتار ما را رقم میزند.اگر یک کوه یخ را نگاه کنی میبینی که قسمت اندکی از آن بیرون آب است و قسمت بسیار عظیمی از آن در دریا قرار دارد. ذهن ما هم همین گونه است. ذهن آگاه مثل قلهی کوه یخ است که بیرون از آب است. ولی ذهن ناخودآگاه تمام بدنهی آن کوه یخی است که در زیر آب قرار دارد. بنابراین ذهن آگاه ما در مقابل ذهن ناخودآگاه بسیار اندک است. ما با ذهن آگاه خود چیزی را یاد میگیریم و اگر بر آن تمرکز کنیم آن چیز به ناخودآگاه میرسد و آن موقع دارای قدرت زیادی میگردد. بدن ما و زندگی ما تا حد بسیار زیادی تحت تأثیر ناخودآگاه قرار دارد. اگر به قدرت ناخودآگاه پی ببری و بتوانی از آن استفاده کنی خودت از کارهایی که میتوانی انجام میدهی بسیار تعجب میکنی.
اجازه بده تا با یک مثال موضوع را روشن کنم. ذهن آگاه مثل یک سرباز است که نمیگذارد کسی وارد حریم ذهن ناخودآگاه شود. اگر فکری به هر طریقی وارد ناخودآگاه شد و در آن جا ماندگار گردید آن فکر ناخودآگاه را به واکنش وا میدارد و ناخودآگاه به کل بدن و به کائنات دستور صادر میکند و دستورات آن اجرا میشوند. اگر ناخودآگاه ما باور کند که یک جسم داغ، سرد است به جای این که بدن احساس سوزش کند احساس سرما میکند.
با مثال دیگری موضوع را بهتر متوجه میشوی. یک شخص که عمل هیپنوتیزم انجام میداد وقتی سوژهی مورد نظر را به حالت هیپنوتیزم برد یک تکه یخ بر بازوی او قرار داد و به او تلقین کرد که این میلهی گداخته است و بدین ترتیب ذهن ناخودآگاه سوژه باور کرد و بازوی او به جای اینکه احساس سرما کند سوخت و تاول زد.چرا؟ چون ذهن ناخودآگاه به سلولهای بدن پیام سوزش و تاول را صادر کرد و آنها هم اجرا کردند.
جوزف مورفی نقل میکند که در جایی جادوگری بود که افراد قبیله به او اعتقاد زیادی داشتند.
البته آن جادوگر هیچ نیروی مافوق طبیعی نداشت ولی قدرت تلقین فراوانی داشت. روزی یکی از افراد از او پرسید که در وجود من چه میبینی و او هم گفت وقتی ماه در آسمان به نیمه برسد و تو آن را نگاه کنی خواهی مرد. آن فرد هم چون این مسأله را باور کرد هنگامی که به ماه نگاه کرد در خواب سکته کرد و مرد.
چرا؟ چون ناخودآگاه این را قبول کرد. و به اعضای بدن فرمان مرگ را صادر کرد. در یکی از بیمارستانهای آمریکا گروهی از بیماران در زانوی خود مشکل داشتند و میخواستند مورد عمل جراحی قرار گیرند. پزشکان بدون این که به بیماران چیزی بگویند آنها را به دو گروه تقسیم کردند و با هر دو گروه به یک شیوه برخورد میکردند.
اما یک گروه را واقعاً عمل کردند و گروه دیگر را به اتاق عمل بردند و بیهوش کردند ولی عملی انجام ندادند و فقط زانوهای آنها را مثل گروه دیگر پانسمان کردند. بعد از آن به هر گروه تمرینات یکسانی را دادند و داروهای یکسانی نیز تجویز کردند و به گونهای برخورد میکردند که گویی بر همه عمل جراحی انجام گرفت.
وبعد از مدتی بیماران را مرخص کردند. جالب این است که بعد از چند ماه هر دو گروه بهبود یافتند و توانستند به راحتی کارهای خود را انجام دهند. و تازه پزشکان بعد از دو سال به گروهی که اصلاً عملی انجام نداده بودند موضوع را گفتند که از این امر تعجب کردند ولی کاملاً سالم شدند.
آری! این یعنی قدرت ذهن ناخودآگاه انسان. اما دوست عزیز! واقعاً در این چند سال که زندگی کردهای چقدر به خودت و به ذهن ناخودآگاه خودت چیزهای منفی را تلقین کردی و بعد نتیجه را دیدی؟ در بسیاری از موارد هم خدا را مقصر میدانستی و میگفتی چرا این قدر بدبختی و درد دارم؟ اما اینها همه ناشی از کار خودت و تلقیناتی است که به خودت کردهای. در درسهای آینده قدم به قدم تمریناتی ارائه میکنم که اگر استفاده کنی میتوانی با ذهن ناخودآگاهت آشناتر شوی و از آن در جهت زندگی بهتر استفاده کنی.
قبل از ادامهی بحث لحظاتی توقف کن و به آن چه تاکنون خواندهای فکر کن و هر وقت آماده بودی به ادامهی مطلب بپرداز.
در این جا فقط برای این که به قدرت درون خودت پی ببری بک تمرین ساده میگویم ولی شاید در این زمان بر تو تأثیر نگذارد. چون هنوز تازه وارد مسیر شدی. اما وقتی اندک اندک با قدرت ناخودآگاه آشناتر شدی دوباره این تمرین را انجام بده تا از نتیجهی آن در شگفت شوی.
در جایی که کسی مزاحمت نمیشود دراز بکش. چشمها را ببند. چند نفس عمیق بکش. بدن را آرام کن. بگذار تمام بدنت در آرامش باشد. به جریان دم و بازدم خود توجه کن تا چند دقیقه فقط به دم و بازدم خود که آرام آرام انجام میگیرد فکر کن.
بعد تصور کن که یک لیمو ترش داخل دهان گذاشتی. چند دقیقهای به طور ذهنی لیمو را در دهان نگه دار. سپس آرام آرام چشمهایت را بازکن. متوجه خواهی شد که دهانت پر از آب شده است.
برگردیم به گنج. آری یک گنج تمام نشدنی در درون هر کسی نهفته است. این گنج هرچه بیشتر مورد استفاده قرار گیرد بیشتر میشود و ثمرهی آن بهتر میگردد. شاید باور کردنی نباشد! ولی دقیقاً همین است. این گنج هستی بخش، یک یار مهربان است که در درون تو نشسته و منتظر فرمان توست.
منتظر است که تو فرمان بدهی تا او خودش را در اختیارت قرار دهد. ولی شاید از بس فرمان منفی دادهای اکنون فرمان مثبت تو را باور نکند و نفهمد که صدای تو صدای خوشبختی و شادی است. چون او به صدای بدبختی و نالهی تو عادت دارد. به همین خاطر همچنان طبق عادت گذشته جنبههای منفی زندگی را به تو عرضه میکند.
اما نگران نباش. این کتاب راز و رمز خوشبختی را به تو نشان خواهد داد و تو با تمریناتی که انجام خواهی داد زندگیات را به سمت شادیها و خوشبختی تغییر خواهی داد.
گل بی رخ یار خوش نباشد بی باده بهار خوش نباشد
اکنون لحظاتی به کیمیای دیگر فکر کن:
آن چه در این کتاب آمده است همه براساس فطرت بشر است و در تمام تاریخ و برای تمام فرهنگها کارآیی داشته است و جهانشمولند. بنابراین تو نیز استثناء نیستی و حتما بهره خواهی گرفت. بدان که موفقیت در ذات بشر نهفته است.
خرید کتاب(کلیک)
مشتی گوشت و استخوان اسرارآمیز!
حالا به یک سؤال مهم میپردازیم. آیا تاکنون پرسیدهای چرا مشتی گوشت و استخوان میتواند کارهای بسیار شگفتی انجام دهد؟ میتواند به کرات دیگر برود، به اعماق اقیانوسها برود، در هوا پرواز کند، در اعماق زمین جستجو کند، سختترین مسائل را حل کند، دستگاههای عظیم بسازد، آب و آتش و باد را به اطاعت فراخواند و خود بر همه چیز سیطره پیدا کند. فکر کردهای؟
کاملاً بدان و یقین بدان که این گوشت و استخوان نیست که چنین کارهایی میکند. این همان نیروی عظیم الهی است که در کالبد گوشتی و استخوانی قرار گرفت و آن را به حرکت فرا میخواند. روح بشر است که جسمش را به آسمانها میبرد، به اعماق زمین میبرد،
و او را به کارهای شگفت میکند. روح بشر است که سراسر عشق است و دانائی. اگر تو بتوانی کمی به روحت نزدیک شوی، انجام کارها برایت بسیار آسان میشود. نگرانیها رفع میشود و لذت زندگی را خواهی چشید. وجود ما از سه قسمت تشکیل یافته است.
جسم، ذهن و روح. مشکل اکثر افراد این است که خود را محدود به جسم میکند و از قدرت ذهن و روح استفاده نمیکنند. در این کتاب با تمریناتی که ارائه میشود تا حد زیادی میتوان از قدرت نهفته در درونت استفاده کنی و بعد همین قدرت تو را به سمت کتابهای دیگر و چیزهایی که میخواهی رهنمون میسازد.
تو اکنون میتوانی تصمیم بگیری و انتخاب کنی؛ عمری نگرانی، ناراحتی، فقر و اضطراب یا روزگاری سرشار از شادی و نعمت فراوان و زندگی ارزشمند. کدام را انتخاب میکنی؟ خب! میدانم دومی را انتخاب میکنی. ولی فقط حرف زدن کاری را از پیش نمیبرد.
باید با خودت عهد ببندی که به چیزهایی که یاد میگیری عمل هم بکنی و فقط عمل هست که زندگی تو را عوض میکند. بنابراین مداومت به خرج بده و راه را ادامه بده تا زندگیات سرشار از شادی شود.
مطالعه بیشتر: چگونه به ذهن آگاهی برسیم
برای این که به اهمیت مطلب پی ببری تصور کن که در اتاقی هستی که پر از انرژی مثبت است و نیروهای فراوانی در آن جا وجود دارد که تو را بسیار قوی میسازد. در این اتاق تمام فرمولهای علوم هستی نهفته است و راز خوشبختی و آرامش در آن است.
این رمز و راز آهسته آهسته از طریق تنفس وارد بدن تو میشود و تو پر از نیروی مثبت میشوی و از راز خوشبختی همه به قدر کافی اطلاع کسب میکنی. حالا در را باز میکنی و بیرون میآیی. میبینی که در بیرون کسی از این انرژی بهرهمند نیست و رازی را که تو فهمیدی نمیداند. همه به دنبال کارخود هستند؛ به دنبال پول هستند، سر در گم هستند و بسیار ناراحت و عصبانی هستند.
تو چه کار میکنی؟ چون پر از انرژی هستی و نیروهای فراوانی داری و راز خوشبختی و ثروت را هم میدانی به حال دیگران تأسف میخوری که چرا این قدر خودشان را اذیت میکنند، چرا این قدر به آب و آتش میزنند تا چیزی به دست آورند، چقدر همهی آن چیزی که در اطرافشان هست را نادیده میگیرند و سر درگم و غمگین هستند. اما تو به راحتی هرچه میخواهی به دست میآوری و در نهایت آرامش و آسایش هستی.
با این حال تمام تلاشت این است که به دیگران هم کمک کنی تا راز خوشبختی و شادی را فرا گیرند. بنابراین مسأله چیست؟ مسأله این است که تو از جایی حرکت را آغاز کردی که بقیه نخواستند حرکت کنند. بقیه سردرگم هستند و تو در آرامش. بقیه نمیدانند که به کجا بروند و تو میدانی. بقیه شب و روز در نگرانی هستند و تو چون از جای ارزشمندی وارد شدی همهی راز شادی و خوشبختی را میدانی.
البته تو بسیار مشتاقی که به همه کمک کنی. مشتاقی به آنها هم نشان دهی که چگونه به خوشی و نعمت فراوان برسند. چرا تو زندگی را لذتبخش میدانی؟ چون تو پشتوانهای داری که به تو نیرو میدهد و تو را راهنمایی میکند. تو در خوشبختی را از درون خودت به سمت بیرون باز میکنی. در درسهای بعدی تمام این اتفاقات برایت رخ خواهند داد. منتظر باش.
دوره های
رایگانوقت رو هدر نده و همین الان دوره های رایگان موسسه ذهن موفق را در یوتیوب دنبال کن
دوره ذهن آگاهی و آرامش درون به صورت کاملا رایگان
ورود به یوتیوب
پس با توکل بر خدا و با تکیه بر قدرت و با اعتماد به خودت این راه را ادامه بده تا روزی که بتوانی آزادانه بگویی:
شکر خدا که هرچه طلب کردم از خدا بر منتهای همّت خود کامران شدم
البته شعر فوق را که خدا را به خاطر نعمتهایش سپاسگزاری میکند از همین الان زمزمه کن و بدان همین اکنون این اتفاق برای تو افتاد و در مدت کمی نتایج آن را در عالم مادی هم خواهی دید.
دوست عزیز! آن چه باعث میشود ما با قدرت درونمان بیشتر هماهنگ شویم و بتوانیم راحتتر از آن بهره ببریم دعا به درگاه الهی است. بر این اساس از این درس به بعد همیشه دعای زیر را با زبان خودت زمزمه کن. مطمئن باش که تأثیر زیادی برای تو خواهد داشت. دست بر قلبت بگذار و چند بار برای خودت زمزمه کن که:
خدایا از تو یاری میخواهم که بتوانم قدرت خودم را بیشتر بشناسم تا بتوانم تو را نیز بیشتر بشناسم.
خدایا از تو یاری میخواهم که بتوانم هر روز شایستگی بیشتری برای کسب نعمتهای تو به دست آورم.
خدایا از تو یاری میخواهم که بتوانم مفهوم خوشبختی را دریابم و آن را به دیگران نیز هدیه کنم.
جمله ذرات عالم در نهان ما سمیعیم و بصیریم و هشیم |
با تو میگویند روزان و شبان با شما نامحرمان ما خامشیم |
مولوی
خدایا از تو یاری میخواهم که بتوانم قدرت خودم را بیشتر بشناسم تا بتوانم تو را نیز بیشتر بشناسم!
خدایا از تو یاری میخواهم که بتوانم هر روز شایستگی بیشتری برای کسب نعمتهای تو به دست آورم!
یکی از افرادی که تاثیر زیادی بر روی افکار من گذاشته است و همچون نفس در کالبد من میدهد و روحم را آرامش میدهد و هر وقت جملهای یا کتابی از او میخوانم تا مدتها صدای الهام بخشش سراسر وجودم را در بر میگیرد، دکتر وین دایر است.
در ابتدای این فصل مایلم به ذکر خاطرهای از او که خودش در کتاب ندای درون ذکرکرده است بپردازم. وی میگوید هنگامی که کتاب ندای درون را به اتمام رساندم در این فکر بودم که چه عکسی بر روی جلد آن قرار دهم. در همین افکار برای قدم زدن به ساحل اقیانوس که در کنار خانهام بود رفتم.
در همان لحظه به یاد یکی از رفقایم افتادم که مدتی قبل فوت کرده بود و گاهی با هم به همین ساحل میآمدیم و رفیقم یکی از پروانهها را در دست میگرفت و از وجود آن لذت میبرد.
وی ادامه میدهد که همچنان که به رفیقم و پروانه فکر میکردم متوجه شدم دقیقاً پروانهای از همان نوع آمد بر انگشتم نشست و به من نگاه میکرد. و این پروانه تا 90 دقیقه همچنان بر انگشت من ماند و من از او عکس گرفتم و بر جلد کتابم قرار دادم.
آری دوست عزیز! من و تو نیز میتوانیم به آن چه فکر میکنیم دست یابیم. اکنون میخواهم تو را با اصل بقدرتمندی آشنا سازم که زندگیات را تغییر میدهد. اگر این اصل را خوب پذیرفتی آن چنان تغییرات شگرفی در زندگیات رخ میدهد که در عجب میمانی که آیا تو همان انسان قبل هستی.
زمانی که من با آن آشنا شدم در مدت کوتاهی آن چنان تغییر کردم که هر کس من را میدید باور نمیکرد که من همان شخص قبلی باشم. تمامی دانشجویان و تمام همکاران و آشنایانم انگشت تعجب به دهان گرفتند که فلانی چرا این قدر عوض شده است.
چرا زندگیاش این قدر تغییر کرده است. چرا اوضاعش این قدر بهتر شده است؟ و سوالات گوناگونی که ذهن همه را پر کرده بود. و خودم هم هر روز از تغییراتی که انجام میگرفت در عجب بودم تا این که تصمیم گرفتم به هر طریقی دیگران را نیز با این افکار آشنا سازم تا بر سر این سفرهی الهی تنها نباشم و جمعیت افراد خوشبخت را زیادتر کنیم.
اکنون میخواهم در مورد این اصل با تو سخن بگویم. با تو که اکنون دیگر اشتیاقت برای خوشبختی بیشتر شده است و ارادهی فولادینت تو را به ادامهی مسیر رهنمون میسازد و ندایی از درونت نوید روزهای خوش را میدهد. با تو میگویم دوست عزیزم! خوب گوش کن. با تمام وجود به حرفم توجه کن و کلمه به کلمه و جمله به جملهی آن را بپذیر و در زندگی به کار بگیر تا خورشید سعادت بر خانهی تو هم بتابد.
شاید در ذهن تو نیز سوالات زیادی باشد سوالاتی از این قبیل: چرا بعضیها در ازدواج، روابط اجتماعی، تحصیلات، درآمد و… موفق هستند و بعضی دیگر علی رغم تلاش فراوان ناموفق هستند؟
چرا بعضی افراد با هر کس که رفیق میشوند از جانب او ضربه میخورند ولی بعضی دیگر رفقایی دارند که در زندگی آنها نقش بسیار مثبتی دارند؟ چرا گاهی شخصی خیلی خوب رانندگی میکند ولی یک شخص لاابالی با او تصادف میکند؟ چرا گاهی شخصی خیلی نگران هست که همسر بدی انتخاب نکند ولی بعد کسی را بعنوان همسر بر میگزیند که بسیار با آن چه میخواست تفاوت دارد؟
احتمالاً برای تو هم تجربیاتی در این زمینه وجود دارد و یا گاهی به چیزی که فکر میکنی آن را به دست میآوری و گاهی به چیزی فکر میکنی و بر عکس آن را به دست میآوری. گاهی نمیدانی واقعاً چه خبر است، و با خود میگویی چرا من این قدر بدبختی دارم؟ چرا شرایط من تا این اندازه دشوار است؟ چراهرجا رو میکنم سختی و ناراحتی پیش میآید؟ چرا فلانی هر کاری انجام میدهد برایش خوشی به ارمغان میآورد و برای من و یا برای شخص دیگر همان کار باعث بدبختی میشود؟ همهی این سوالات یک جواب دارند که اگر مشتاق باشی جواب آن را در همین فصل خواهی یافت.
چرا تمام دخترانی که از دست ناپدری یا نامادری یا پدر یا مادر بداخلاق خود فرار میکنند دست افرادی به مراتب بدتر از خانوادهی خود میافتند؟ چرا پسری که در خانواده مادر بدی داشته است به احتمال خیلی زیاد زنی از نظر اخلاقی مثل مادر خودش پیدا میکند؟ چرا؟ یک مثل معروف میگوید: «هرچه سنگه، جلوی پای لنگه» یا مثل دیگر میگوید: «مار از پونه بدش میآید در لانهاش سبز میشود». آری همین است. هرچه پای تو لنگتر باشد و تو بدبختتر باشی سنگهای درشتتری جلویت قرار میگیرد. این یک قانون است.
قبل از این که من این را بدانم همیشه چنین سوالاتی ذهنم را مشغول میکرد. مثلاً میدیدم در یک روستای بسیار دور افتاده اگر دزدی هم میآمد معمولاً از گوسفندان فقیرترین فرد میبرد. آن موقع فکر میکردم این افراد بدشانس هستند و خدا هم توجهی به آنها ندارد. ولی اکنون فهمیدم یک اصل نانوشته وجود دارد.
از طرف دیگر در همان روستا شخصی بود که در خانوادهی بسیار فقیری زندگی میکرد و پدرش کاری نداشت و حتی کشاورزی هم انجام نمیداد، به همین خاطر از نعمت سواد هم بیبهره بود. اما همین شخص اکنون ثروت زیادی دارد و در هر کاری که انجام میدهد، خیر و برکت زیادی وجود دارد و هر روز ثروتش زیادتر میشود. جالب این است که کارهای او را افراد زیادی انجام میدهند ولی فقط اوست که در کارهایش موفق است.
بعضی از کسانی که در کارگاههای من شرکت میکنند به گونهای رفتار میکنند که گویی تمام دنیا هم ساز با آن هاست و جالب است که زندگی این افراد بر وفق مرادشان است. بعضی دیگر هم از زمین و زمان طلب کارند و دنیایی بس ناهموار دارند.
مطالعه بیشتر: هوش هستی گرا
خیلیها میگویند این افراد شانس زیادی دارند و یا حتی بعضی از افراد ناآگاه میگویند اینها مهرهی مار دارند. خیلیها میگویند ما هیچ وقت شانس نداشتیم واز اول بدبخت بودیم. بسیاری از مادران همیشه میگویند من خودم و بچههایم از اول بدشانس بودیم و این سخن آنها در ذهن ناخودآگاه بچهها فرو میرود و آنها هم خود را بدبخت تصور میکنند و واقعا هر روز هم بدشانسی میآورند. خیلیها هم تقصیر ناکامیهای خود را بر گردن خدا و یا دیگران میاندازند و میگویند خدا به ما توجهی ندارد و فقط به عدهی خاصی توجه میکند.
من در کلاسهای طرح وارهها به شرکت کنند گان میگویم شما از زمانی که به دنیا آمده اید در ذهن خود قالبهایی درست کرده اید و طبق آنها پیش میروید و تنها راه چاره این است که این قالبها را عوض کنید.
حال کمی استراحت کن، نفسی بکش و بعد به ادامهی مطلب توجه کن:
واقعاً من در تعجب هستم که چرا مردم این قدر به خدای مهربان ایراد میگیرند و او را مسئول ناتوانیهای و بدبختیهای خود میدانند. خدای بزرگی که با آفرینش انسان به خودش احسنت گفت، هیچ وقت بین انسانها تمایز ایجاد نمیکند.
هیچ وقت دوست نداردکه عدهای بدبخت شوند. اگر این گونه بودکه عدالت خدای مهربان زیر سوال میرفت. خداوند فرمود: «ما سرنوشت هر قومی را در دست خودش قرار دادیم». حالا چگونه است که عدهای بدون این که بفهمند ریشهی مشکلات کجاست راحتترین راه را بر میگزینند و به خدا توهین میکنند؟
اگر قرار بود که خداوند به بعضیها شانس بدهد و بعضیها را بدشانس بیافریند که دیگر نیاز به این همه آموزههای دینی و اخلاقی نبود. چون همه چیز از قبل مشخص شده بود.
خرید کتاب(کلیک)
خداوند انسان را مسئول خودش قرار داد و سرنوشت او را در دست خودش قرار داد و سراسر کتابهای آسمانی از همین آموزههاست که انسان را به تلاش، به تفکر و به کار دعوت میکنند و هیچ گاه گفته نشده است که کودکی که به دنیا میآید از قبل با شانس بد یا خوب زاده شده است. همه چیز را در اختیار انسان قرار دادند تا انسان بتواند پیشرفت کند و از نعمتهای الهی استفاده کند.
پس علت چیست ؟ چرا بعضی افراد زندگی راحتی دارند و بعضی همیشه در رنج هستند؟ چرا بعضی افراد به هرجا رو میکنند شادی و خوشبختی است و بعضی دیگر هر کاری انجام میدهند به ناراحتی میانجامد؟
چرا بعضی همیشه مورد تمسخر و تحقیر قرار میگیرند و بعضی دیگر هر جا که میروند مورد احترام هستند؟ گاهی افرادی میدیدم که به قول معروف اگر یک سنگ از آسمان میآمد بر سر آنها فرود میآمد و همیشه از این بابت ناراحت بودند.
قبلا من نیز ناراحت بودم که چرا اینها این قدر بدشانس هستند. البته اکنون که فکر میکنم که آنها خودشان باعث این بدبختیها هستند. دانشجویی داشتم که کلیههایش را از دست داده بود، مجبور شد دانشگاه را ترک کند، چندی بعد مادرش هم سکته کرد و نهایتاً پدرش هم تصادف کرد و در وضعیت بسیار بدی به سر میبردند.
واقعاً چرا؟ همهی ما خانوادههایی را سراغ داریم که فرزندانشان از نظر ظاهری و موقعیت اجتماعی در سطح مناسبی قرار دارند ولی در ازدواج و روابط اجتماعیاشان بسیار ناموفق هستند. از طرف دیگر خیلی اوقات میبینم که افرادی بسیار معمولی در ازدواجشان یا در روابطاشان یا در محیط کاریاشان بسیار موفق هستند و همه حسرت آنها را میخورند.
علت چیست؟ دوست عزیزم! شاید تاکنون ذهنت خیلی درگیر این موضوع شده است و تو هم از خودت علت این مساله را پرسیده باشی. شاید همین الان بپرسی خب! واقعاً چرا بعضی افراد موفق میشوند و بعضی افراد علی رغم تلاش موفق نمیشوند؟ بنابراین نظر خودت چیست؟ چه عاملی باعث میشود که شخصی در زندگی دچار آدمهای بد و موقعیتهای بد شود و شخص دیگر با همان خصوصیات هر روز شرایط خوبی را برای خود رقم زند؟ لطفاً هرچه به نظرت میرسد را در زیر بنویس و سپس به ادامهی مطلب توجه کن و در آخر پاسخ خودت را با پاسخ من مقایسه کن.
علت…………………………………………………………………………………………………………… …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..
…………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..
همهی این اتفاقاتی که گفتم از یک اصل پیروی میکنند، چه بخواهی و چه نخواهی. این اصل میگوید:”چنان چه ذهنت را بسیار بر آن چه میخواهی متمرکز کنی دیر یا زود آن را خواهی دید.“
مولانا میفرماید:
در جهان هر چیز چیزی جذب کرد | گرم گرم را کشید و سرد سرد |
یا در جای دیگر میفرماید:
تشنگان گر آب جویند در جهان | آب هم جوید جهان در تشنگان |
ناصر خسرو میگوید:
چو تو خود کنی اخیر خویش را بد | مدار از فلک چشم نیک اختری را |
حافظ میگوید:
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد | آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد |
حال سوال این است که اصل شگفت چیست؟
همه میدانیم که دنیا از ماده و انرژی تشکیل یافته است. انرژی از بین نمیرود ولی از شکلی به شکل دیگر تبدیل میشود.
وجود فیزیکی ما هم از دو قسمت تشکیل شده است؛ انرژی و ماده. مادهی ما در مقابل انرژی بسیار بسیار ناچیز است و ما هر چند این انرژی را شاید درک نکنیم ولی وجود دارد. این انرژی سیال است و هر لحظه میتواند در هر جایی باشد و تغییر شکل بدهد و به دنبال آن جسم را نیز تحت تاثیر قرار دهد. انرژی از نظر فرکانس از کم به زیاد به صورت زیر است: ماده، صوت، نور، فکر و انرژی معنوی.
یعنی قدرت حرکت انرژی ماده نسبت به صوت خیلی کمتر است و به همین گونه صوت نیز نسبت به نور و الی آخر قدرت کمتری دارد. نکتهی دیگر این است که انرزیها آن چه شبیه خود هستند را جذب میکنند. همچنین انرژیهای دارای فرکانس بالاتر میتوانند انرژیهای پایینتر را تحت تاثیر قرار دهند. مثلا انرژی معنوی میتواند بر فکر و فکر هم میتواند بر جسم تاثیر بگذارد.
فکر هم از آن جایی که نوعی انرژی است شبیه خودش را جذب میکند.
وقتی ما فکری را در سر میپرورانیم این فکر انرژی تولید میکند و در جهان هستی این انرژی، انرژی شبیه خودش را جذب میکند. فکر دارای نیروی مغناطیسی است و آن چه را مثل خودش باشد به سمت خودش جذب میکند. وقتی شما به چیزهای مثبت مثل شادی، آرامش، ثروت و امید فکر میکنید در جهان هستی همین افکار برای شما ایجاد میگردند.
اگر هم به فقر، بدبختی، ترس و افسردگی فکر کنیم جهان هستی همین چیزها را عرضه میکند. یعنی اگر ما به این فکر کنیم که «نمیتوانیم» انرژی نتوانستن را ساطع میکنیم و در نتیجه شرایط هم به گونهای رقم خواهد خورد که نتوانیم کاری را انجام دهیم. اگرهم بخواهیم کاری را انجام دهیم جهان هستی به فکر ما پاسخ میدهد و کارها برایمان آسان میشود. مولانا میفرماید:
تو نگو ما را بدان شه بار نیست | با کریمان کارها دشوار نیست |
اگر تمام انرژی دنیا را حذف کنند، مادهی دنیا بسیار ناچیز میشود و تازه همین ماده هم در سطوح زیرین اتم از انرژی تشکیل شده است.
اما مشکل اکثر افراد این است که خود را وابسته به این ماده میکنند و فقط به ماده و آن چیزی که میبینند و میشنوند توجه میکنند و فکر نمیکنند که چیزهای بزرگتری هم هست. اینها چشم خود را بر دنیای بیکران انرژیها بستند و شب و روز، زمین و زمان را نفرین میکنند که چرا این قدر بدبختی به سویشان میآید.
اینها ناخواسته به جهان هستی انرژی منفی میفرستند و بر این اساس همیشه بر سر راهشان وقایع منفی قرار میگیرد.
فرض کن تو یک حبهی قند را در اتاقی قرار میدهی، چون این قند انرژی منتشر میکند هر چیزی که آن را دوست دارد؛ ازجمله مورچهها و پشهها به سمتش جذب میشوند. ما نیز هر چیزی را از فکرمان بگذرانیم و البته این فکر در ناخودآگاهمان قرار بگیرد، شبیه خودش را جذب و ایجاد مینماید.
در درس قبل از قدرت ذهن ناخودآگاه سخن گفتم و گفتم ذهن ناخودآگاه وقتی چیزی را قبول کند آن را به واقعیت تبدیل میکند. یعنی وقتی ما به چیزی فکر کردیم و وارد ذهن ناخودآگاهمان گردید، ذهن ناخودآگاه انرژی آن را تولید میکند. در جهان واقعیت آن انرژی به واقعیت تبدیل میشود.
حال اگر ما به ذهن ناخودآگاه خود فکر سلامتی را بدهیم برای ما سلامتی ایجاد میکند و اگر فکر مریضی ارائه کنیم مریضی ما را رقم میزند. چگونه است که ذهن ناخودآگاه این کار ا انجام میدهد؟
با انرژی؛ یعنی ذهن همان چیزی را که ما به آن ارائه میدهیم به جهان هستی اعلام میکند و جهان هستی هم مثل آن را به ما بر میگرداند. مثل یک کوه که وقتی در مقابل آن قرار بگیریم هر صدایی که بزنیم همان صدا را به ما بر میگرداند یعنی اگر بگوییم تو خوبی، کوه میگوید تو خوبی و اگر بگوییم تو بدی، کوه میگوید تو بدی.
مولوی میگوید:
این جهان کوه است و فعل ما ندا | سوی ما آید نداها را صدا |
حتما داستان علاء الدین را شنیدهای:
روزی روزگاری کودک فقیری به نام علاء الدین از جایی میگذشت، در راه چراغ کهنهای پیدا کرد. دستی بر آن کشید و کمی آن را تمیز کرد و ناگهان دید که دودی از چراغ بیرون آمد و یک غول در جلوی او ظاهر شد.
علاء الدین اول ترسید ولی بعد پرسید توکی هستی و چه میخواهی؟ غول گفت من در خدمت تو هستم سرورم. و از این به بعد هر وقت چیزی خواستی من را صدا بزن تا خواستهات را برآورده کنم. و این گونه بود که علاء الدین به یک قدرت بزرگ دست یافت و هر وقت چیزی میخواست غول را صدا میزد و غول هم فوراً حاضر میشد و میگفت فرمانبردارم، سرورم!
هرچند این یک افسانه است ولی دارای نکتهی بسیار ظریفی است که اکنون در کشورهای غربی از همین داستان استفادهی بسیار کردند و آن را مایهی کتابهای فراوانی قرار دادند. نکته این است که اگر ما بخواهیم و کمی تلاش کنیم به قدرتی دست مییابیم که آن چه برای تکامل مان نیاز است فراهم میشود. شاید باور آن سخت باشد ولی واقعیت دارد.
وقتی ما فکر میکنیم انرژیهایی متناسب با فکرمان را منتشر میکنیم و جهان هستی هم مثل همان فکر رادر اختیار ما قرار میدهد.
همهی ما موجوداتی ارتعاشی هستیم و در یک دنیای ارتعاشی زندگی میکنیم. یعنی همیشه داریم ارتعاشات انرژی میفرستیم و ارتعاشاتی شبیه آن چه خودمان داریم را جذب میکنیم. در تمام ادبیات فارسی هیچ کس مثل مولوی این نکته را به خوبی درک نکرده است.
وی حدود هفتصد سال پیش در جای جای مثنوی معنوی به این نکته اشاره کرده است. وی از همان موقع میدانست که چیزی در جهان وجود دارد که به افکار ما پاسخ میدهد و در جهان چیزهایی مثل هم، هم دیگر را جذب میکنند. وی میفرماید:
هیچ عاشق خود نباشد وصل جو تشنه مینالد کهای آب گوار جذب آبست این عطش در جان ما |
که نه معشوقش بود جویای او آب هم نالد که کو آن آبشخوار ما از آن او، او هم آن ما |
بنابراین شاید تاکنون متوجه شده باشی که ما وقتی فکر میکنیم و آن فکر به اندازهای درون ما جای بگیرد که جزیی از ناخودآگاهمان شود چیزهایی را متناسب با خودش جذب میکند. یعنی اگر به بیماری فکر میکنیم، بیمار میشویم، اگر به ثروت فکر میکنیم ثروتمند میشویم، اگر به بدبختی فکر کنیم بدبخت میشویم و… آیا هنوز هم میگویی خداوند من را بدبخت آفرید؟ آیا هنوز هم میگویی من بدشانس هستم؟ آیا هنوز هم میگویی من نمیتوانم ثروتمند شوم؟
البته هر کدام از اینها را که میگویی درست میگویی، چون همان برایت اتفاق میافتد. هنری فورد میگوید:«چه بگویی میشود و چه بگویی نمیشود، در هر صورت حق باتوست». حالا تو هم چه بگویی خوشبخت هستم و چه بگویی بدبخت هستم، حق با خودت است. یعنی خودت آن را خواستی.
مطالعه بیشتر: قدرت ذهن ناخودآگاه
اکنون لحظاتی در حضور باشیم:
امروز به تماشای زیباییهای تو مینشینم و با تو سخن میگویم و برکتها و موهبتهایت را جذب میکنم. امروز تمام وجودم آمادهی دریافت فیض الهی توست.
ویلیام برایان میگوید:”سرنوشت شانس نیست، بلکه انتخاب است”.
آیا اکنون قانع شدی که سرنوشت تو در دست خودت است؟
آیا قانع شدی که فقر و ثروت در دست خودت است؟
آیا قانع شدی که هیچ کس بدون فرمان خودت نمیتواند به تو ضربهای بزند؟
آیا قانع شدی که تاکنون هرچه کشیدهای از افکار خودت بود؟
آیا میخواهی زندگیات زیر و رو شود و خوشبختی را حس کنی؟
حتماً میخواهی و گرنه تا این جای کتاب را نمیخواندی. بسیار خوب ! یک نفس عمیق بکش و با حوصلهی تمام و با اشتیاق بقیهی مطلب را بخوان تا رمز کار را دریابی.
آنتونی را بیز در کتاب «قدرت شگرف درون» از داستان واقعی دو برادر سخن گفته است که پدر آنها یک مرد لا ابالی، الکلی، قمارباز و دزد بود.
آن قدر کارهای خلاف میکرد تا نهایتاً او را به جرم آدم کشی به زندان انداختند و نهایتاً هم کشته شد.
دو پسر او هم کمکم بزرگ شدند. بعد از چند سال یک نفر کنجکاو میخواست ببیند که سرگذشت دو برادر به کجا انجامید. تحقیقی کرد و متوجه شد که یکی از آنها مثل پدرش دزد و خلافکار شد و نهایتاً هم به زندان انداخته شد. ولی برادر دیگر مدیر یک شرکت بزرگ شد و کارمندان زیادی زیر دست او بودند و دارای ثروت فراوانی گردید.
از هر دو برادر جداگانه و بدون اطلاع دیگری پرسید که چگونه به این جا رسیدی؟ جالب است که هر دو یک پاسخ دادند: ” با پدری که من داشتم راه دیگری نداشتم.”
بله. هر کدام از آنها به جهان هستی چیزی را اعلام کرد و جهان هم شرایطی فراهم کرد تا او به خواستهاش برسد. من خودم خانوادههای بسیاری را سراغ دارم که یکی از بچههای آنها پیشرفت زیادی کرده و دیگری بدبخت و فقیر گردیده است.
جالب است که وقتی با هر کدام صحبت کنی متوجه میشوی که در صحبتهای هر کدام سرنوشتشان نهفته اسست. یعنی شخص موفق سخنانش موفقیت آمیز است و شخص ناموفق هم سخنانش منفی و نا امیدکننده میزند.
اکنون شاید بپرسی تمام این حرفها درست است ولی شرایط را چه کار کنیم؟
وقتی من شرایط درستی ندارم، وقتی پول ندارم، وقتی سواد چندانی ندارم، وقتی خانوادهی چندان مناسبی ندارم، وقتی دوستان خوبی ندارم، چگونه میتوانم سرنوشت خودم را تغییر دهم؟ چگونه میتوانم از این شرایط نجات پیدا کنم؟
من فعلاً در جوابت میگویم که قدرت درون تو آن قدر زیاد هست که میتوانی شرایط را به نفع خودت تغییر دهی. تو مشکلت این است که خودت را محدود به شرایط بیرونی میکنی. تو نمیخواهی بپذیری که وقتی به شرایط بد فکر میکنی، هیچ مشکلی را حل نمیکنی و هر روز مشکل بزرگتر میشود و هرروزجهان هستی شرایط سختتری برایت به وجود میآورد.
تو اکنون به چه چیزی فکر میکنی؟ جهان هستی به همان جواب میدهد. فکر میکنی این کتاب خوشبختی تو را رقم میزند، فکر میکنی این کتاب برایت تاثیری ندارد،فکرمی کنی ثروتمند میشوی، فکر میکنی فقیر میشوی؟ به چه فکر میکنی؟ همان میشود. در طول این کتاب این موضوع را بیشتر و بیشتر توضیح میدهم.
شاید سوال دیگری هم بپرسی و بگویی بسیار خوب! قبول دارم که به هرچه فکر کنم بر سرم میآید،
ولی نمیتوانم به چیزهایی مثبت فکر کنم، فکرم همیشه دنبال چیزهای منفی میرود؛ دنبال بدبختی، مریضی، فریب خوردن و…. جواب این را هم در درسهای بعدی خواهی فهمید و با تمرینات سادهای فکرت به سمت چیزهای مثبت خواهد رفت. فقط مهم این است که تو خودت بخواهی که تغییرکنی. وقتی خودت تغییرکنی آهسته آهسته همه چیز به نفع تو تغییرمی کند.
پس خودت را قربانی شرایط ندان و با خودت پیمان ببند که این بار مثل کوه استقامت خواهی کرد و تمام خوشیها را به سمت خودت جذب خواهی کرد.
به کیمیای زیر توجه کن:
بر در دیوار اتاقت، داخل ماشین، کیف یا دفتر و یا هر جایی که میتوانی جملات تلقینی، پندآموز، روحیه بخش و نیز عکسهای رویایی از اهدافت قرار بده تا این شور و اشتیاقی درونت ایجاد گردد و نیز اهداف عالی در ناخودآگاهت رخنه کند و آن گاه ایدههای جالبی برای عملی کردنشان بیابی.
قبل از این که به ادامه بحث بپردازم لطفاً در قسمت زیر عهد و پیمان خودت را بنویس. واقعا بنویس! اگر بنویسی، یعنی این که میخواهی تغییرکنی، میخواهی چیزی به دست آوری. و اگر ننویسی یعنی این که هنوز تصمیم نگرفتهای و بنابراین منتظر اتفاق خوشایندی هم نباش. (اگر نمیخواهی جواب این تمرینات و تمریناتی که در درسهای بعدی هست را در کتاب بنویسی یک دفتر برای این کار تعیین کن و با شمارهی صفحهی کتاب درون آن آن چه باید بنویسی را بنویس).
مطالعه بیشتر: چگونه است که ذهن ناخودآگاه این کار ا انجام میدهد؟/readMore]
عهد میبندم که
…………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………
فراموش نکن که انرژی نوشته خیلی بیشتر از گفته است. پس با نوشتن خودت را درگیر آن چه میخواهی بکن.
وقتی مقداری خاشاک در جلوی یک ذره بین میگیری آتش میگیرد میدانی چرا؟
چون نور خورشید را متمرکز میکند. تو نیز اگر فکرت را متمرکز کنی و به آن چه میخواهی توجه کنی دیری نمیپاید که به نتایج عالی دست مییابی. اغلب افراد بیشتر انرژی خود را بر آن چه نمیخواهند متمرکز میکنند و بر این اساس همیشه در زندگی دچار ناکامی میشوند.
بنابراین اگر میخواهی به هدفهای بزرگ برسی فقط به آن چه میخواهی تمرکز کن تا بدین سان جهان هستی فکر تو را بخواند و شرایط عملی شدن آن را فراهم سازد. ولی برای این کار لازم است ابتدا ذهن را از هر آن چه نمیخواهی پاک کنی که البته این کار زمانی را به خود مشغول میکند.
پس در قسمت زیر هر آن چه را نمیخواهی در هر زمینهای بنویس: در زمینهی پول، روابط، شغل و…. مثلا بنویس شغل کم درآمد نمیخواهم، رابطه با این افراد خاص را نمیخواهم و…
آن چه نمیخواهم:
…………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………
بعد از این که نوشتی عبارت زیر را تکرار کن:
“اکنون با یاری خداوند همهی شرایط و روابط بیهوده را رها میکنم. آنها نیز مرا رها میکنند تا با خیر و برکت مرا به جایگاه حقیقیام برسانند. آنها را رها میکنم در حالی که آمادهام تا خداوند مرا به آن چه باعث خوشبختیام است برساند.”
در صفحات آینده تمرینی ارائه میدهم که مشخص کنی چه چیزی را میخواهی. فعلا به ادامهی مطلب توجه کن.
خداوند در جهان هستی قوانینی برای زندگی آفرید و ما در درون این قوانین هستیم. و این قوانین برای همه یکسان هستند. حال وظیفهی ما این است که این قوانین را بشناسیم و به گونهای استفاده کنیم که زندگی مان هر روز بهتر از روز قبل شود.
خداوند قوانین را برای ما آفرید. او جهان را آفرید تا در تسخیر انسان باشد. جهان را در فرمان انسان قرار داد. حال اگر انسان نخواهد و یا نتواند از قوانین استفاده کند تقصیر خدا چیست؟ این عین عدالت خداوند است که برای همه به یک صورت قانون را خلق کرد.
اگر تو یک شی مثلاً یک کتاب را در دست بگیری این کتاب به سمت زمین جذب میشود.
مهم نیست که تو چه کسی هستی و درکجا قرار داری. تو مرد یا زن باشی، ایرانی یاخارجی باشی، مسلمان یا غیر مسلمان باشی، روی دریا یا روی خشکی باشی، داخل منزل یا داخل ماشین باشی، هر جا که باشی و هر کسی که باشی وقتی کتاب را رها کنی، زمین آن را به سمت خودش جذب میکند. این قانون برای همه یکسان است و همیشه بوده است و تا ابد خواهد بود.
قانون جاذبهی فکر هم همین گونه است. برای همه یکسان است. تو هرکسی که باشی وقتی فکر میکنی انرژی تولید میکنی و جهان هستی به انرژی تو پاسخ میدهد. اگر به بدبختی فکر کنی، در سر راهت بدبختی قرار میگیرد و اگر به خوشبختی فکر کنی راههای خوشبختی به سمت تو باز میشود.
البته مهم این است که تو این فکر را به ناخودآگاه بفرستی تا در آنجا انرژی تولید کند و سپس به واقعیت تو تبدیل شود. شاید سوالی در ذهنت ایجاد شده باشد و بگویی مگر میشود من به همین سادگی به پول فکر کنم و پول دار شوم. سوال خوبی است و اگر در ذهنت آمد نشاندهندهی این است که مطلب را به خوبی فهمیدی. کمکم در همین کتاب جواب این سوال را پیدا میکنی.
فعلا فقط اشاره میکنم که آری! وقتی به پول فکر میکنی، جهان هستی برای تو فراهم میکند ولی ممکن است تو آن را نبینی و آن پول در دسترس تو نباشد. این کتاب برای این نوشته شده است که بتوانی آن را ببینی و در دسترس خودت قرار دهی. فکر کردن یکی از مراحل بسیار مهم در ساختن آن چه میخواهی هست و مرحلهی دیگری هم هست که با تمرینات ساده تو میتوانی آن را هم پشت سر بگذاری و به خواستههایت دست یابی.
پس باید تاکنون متوجه شده باشی که وقتی فکری در سر داری به جهان هستی اعلام میکنی که به دنبال چه هستی و جهان هستی هم مثل داستان غول علاء الدین میگوید: «در خدمتم سرورم». حال هر فکری که داشته باشی فرقی نمیکند.
ویکتور هوگو میگوید: «هیچ چیزی قویتر از فکری که زمان بروزش فرا رسیده است نیست». تو وقتی به چیزی واقعا فکر کنی و آن قدر بر آن فکر تمرکز کنی تا قوی گردد حتما برایت اتفاق میافتد. آن گاه این فکر در ناخودآگاهت قرار میگیرد و مغزت راهی برای عملی کردن آن مییابد.
چرا اکنون اوضاع زندگیام این گونه است؟ یا اصلا چرا فکر من منفی بود؟
جواب این است که فکرت در معرض افکار دیگران و جامعهی تو قرار دارد. از زمانی که در شکم مادر بوده ای، و زمانی که به دنیا آمدی فکر میکردی و با رشد خودت فکرت هم رشد میکرد. شاید آن موقع که در شکم مادر بودی جو خانواده به گونهای بود که آنها به تو فکر منفی تلقین میکردند.
شاید مادرت همیشه آه و حسرت میکشید و از بدبختیها مینالید، شاید پدرت همیشه به چیزهای منفی فکر میکرد، شاید در مدرسه تو از دوستانت و یا معلمانت فکر منفی را جذب کردی، شاید از تلویزیون و یا روزنامهها گرفتی. و به هر حال تو به طریقی ناخودآگاهت را پر از افکار منفی کردی.
و زندگی اکنون تو نتیجهی افکار تو میباشد. اگر از زندگیت کاملا راضی هستی که نیاز به خواندن بقیهی کتاب نداری. ولی اگر از زندگی راضی نیستی و یا میخواهی که زندگی بهتری داشته باشی، بدان که کتاب خوبی به دست تو رسید و در واقع تو این را جذب کردی پس قدر خودت را بدان و همچنان ادامه بده.
دوست عزیزم! اکنون که دارم این کتاب را مینویسم تمام فکرم این است که این کتاب بتواند ارمغانی گران بها برای تو باشد. از خدا میخواهم که قلمم را به کلماتی وادارد که بتواند به بهترین وجه بر تو تاثیر بگذارد. از خدا میخواهم که این کتاب بتواند افکار منفی رسوخ کرده در ذهن تو را از بین ببرد و در عوض صفحهی زیبای ذهنت پر از افکار عالی و انسانی گردد و زندگیات به بهترین وجه رقم خورد. این آرزوی قلبی من است و با تمام وجودم و با قوتی که از خداوند میگیرم این دعا را به تو هدیه میکنم و مثل حضرت مولانا میگویم:
قوت از حق خواهم و توفیق و لاف | تا به سوزن برکنم این کوه قاف |
اگر وجود من و تو هم از لطف الهی پر گردد میتوانیم به راحتی کارهای شگفتی را انجام بدهیم. ولی بدان که خداوند لطفش را از بندگان دریغ نمیکند و این بندگان هستند که باید او را بخوانند تا او اجابت کند. مطمئن باش که اگر روح و قلب خود را از فیض الهی پر کنی آن چنان از زندگی لذت میبری که دوست داری چرخ زنان و فریاد زنان پرواز کنی و خوشبختی خود را به عالم اعلام کنی، پس مثل خواجهی شیراز بدان که:
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
با خود بگو که “میخواهم فیض الهی در وجودم سرازیر شود”.
[code13]
[readMore]مدیریت انرژی بدن
آخرین مقالات
-
درمان طرحواره بدبینیآیا احساس میکنید همیشه دیگران قصد دارند شما را فریب […]
-
درمان طرحواره تنبیهآیا تا به حال احساس کردهاید که اشتباهات کوچک و بزرگی […]
-
درمان طرحواره آسیب پذیریآیا احساس میکنید همیشه در معرض آسیبپذیری بیشتر از […]
-
مدیتیشن برای کاهش خشمآیا تا به حال احساس کردهاید که خشم شما تحت کنترل شما […]
-
مدیتیشن برای رهایی از استرسآیا از استرسهای روزمره خسته شدهاید؟ آیا به دنبال […]
-
فواید مراقبه چیستآیا احساس میکنید زندگی شما از استرس و اضطراب پر شده […]
-
مدیتیشن برای افزایش تمرکز کودکانآیا کودکتان هنگام انجام تکالیف به راحتی حواسش پرت […]
-
مدیتیشن برای خواب آرامآیا شبها به سختی به خواب میروید؟ یا ممکن است حتی […]
-
مدیتیشن برای رفع سر دردآیا از سردردهای مکرر و طاقتفرسا خسته شدهاید؟ آیا به […]
-
مدیتیشن برای آرامش اعصابآیا هر روز با استرس، اضطراب و فشار ذهنی مواجه هستید؟ […]
حتما این مطالب را بخوانید
بهترین بازی های مادر با کودک در خانه
آیا از اینکه کودکتان در خانه بیحوصله است و ساعتها درگیر بازیهای تکراری میشود، خسته شدهاید؟ وقت آن رسیده که با چند بازی هیجانانگیز و خلاقانه، لحظات شادی را با فرزندتان خلق کنید و از هر لحظه کنار هم بودن لذت ببرید! این مقاله به...
تست نئو فرم بلند 240 سوالی
آیا میخواهید به درک عمیقتری از شخصیت خود دست یابید؟ تست نئو فرم بلند 240 سوالی یکی از معتبرترین ابزارها برای شناخت دقیق ویژگیهای شخصیتی است. اما چرا باید وقت و انرژی خود را به این تست اختصاص دهید؟ آیا واقعاً به درد شما میخورد؟...
تست نئو فرم کوتاه 60 سوالی
آیا به دنبال راهی هستید تا به درک بهتری از شخصیت خود و دیگران برسید؟ آزمون نئو (NEO) یکی از ابزارهای معتبر و مفید برای ارزیابی ویژگیهای شخصیتی است که میتواند به شما کمک کند تا نقاط قوت و ضعف خود را شناسایی کرده و...
مشاوره تحصیلی برای دانش آموزان دبیرستانی
فکر کردی درس خوندن توی دبیرستان سخته؟ صبر کن تا بری دانشگاه! 😅 اما نگران نباش، با یه مشاوره درست و حسابی، مسیر رو صاف و هموار میکنیم. بیا با هم راه موفقیت رو پیدا کنیم! آیا رشته تحصیلی مناسب خودت رو انتخاب کردی؟ آیا...
دیدگاهتان را بنویسید